مامان نمی‌دونم از دستت چیکار کنم هر حرکتی از سمت تو تنش زاست.تو داریذره ذره منو می‌کشی چ لذت میبری.تو داری عمر منو با دستان له می‌کنی.مثل همین امشب که الکی تو خواب صدام زدی.ممامان کاش بدونی چقدرزجذاوری.

+ تاريخ شنبه ۱۴۰۲/۰۵/۲۱ساعت 2:14 به قلم خانوم ساکورا |

دیروز داشتم از خیابون رد میشدم وقتی متوجه تو شدم نزدیک بود موتور کتلتم‌کنه خلاصه چند روز که نه شاید دو سه هفته س گیجم از جریمه شغلی برای بی دقتی های مسخره‌ تا گیجی دم خواب و هذیون گفتن قبل خواب که می‌ترسم یوهو قبل خواب لایه هذیانات قبل از خوابی که حاصل کم خوابی روزهای قبله گریه کنم بگم مامانم من فلانیو دوست دارم.اما همینقدر هم نمی‌تونم جدا.حالا من با موهای بلند و لاک های صورتی در پاییز پیش روقندیل می‌بندم.ورژن باربیمو برای سوز فرستادم و گفت‌ خیلی خاصه گف این ورژن خیلی سک.سیه هرچند بنظر خودم نبود اما بعد که عکس های بقیه رو دیدم متوجه شدم که واقعاً راست گف.بعد اومدم ورژن باربی تو رو دوست کردم حقیقتا از خودت استایل جنتلن تر طوری داشت و انگار با این ورژن دوباره دلم خواست دوستت داشته باشم.

+ تاريخ چهارشنبه ۱۴۰۲/۰۵/۱۱ساعت 8:50 به قلم خانوم ساکورا |

تمام دیشب به این فکر کردم فکر به اینکه تو به من فکر کرده باشی و لی خوابی محض کشیده باشی به تو فکر کردم و هر بار احتیاج داشتم غذا یا نوشیدنی گرم برای تسکین الامم پیدا کنم.ار خودم بیزارم حتی نمی‌توانم به راحتی آدم هایی که دوست دارم را نگاه کنم همیشه همینطور بوده ام.حتی امروز از فاصله نزدیک با تو نتوانستم تو را نگاه کنم.من دوست دارم مدام به آدم های مورد علاقه ام نگاه کنم.

+ تاريخ سه شنبه ۱۴۰۲/۰۵/۱۰ساعت 23:38 به قلم خانوم ساکورا |

دوستت دارم از آن دوست داشتن هایی که باید از آن برگشت از آن هنوز به مقصد و مقصود نرسیده باید برگشت مثل وقتی که از مدرسه باز می‌گردی و تا صبح فردا کز می‌کنی.دوستت دارم آنقدر که سعی کردم به تو بفهمانم آنقدر که چشم هایم از اختیارم خارج شد.انقدر که مثل شعر مورد علاقه ام رنگ لباس های تو را حفظ شدم من تو را از آن خودم می‌دانستم چرا که چشم های تو هم در اختیار خودت نبود.حالا باید غمگین باشم چرا که باید برگردم چرا که چشم های تو را از نزدیک هم ندیده ام.حالا باید هر چه باشم که من نیستم.نه منی که باید در اسارت تو می‌بودم آزادم بال می‌زنم و حالم از هوای تازه آسمان بهم میخورد و به یک بار پخش زمین می‌شوم.اولین واکنش من بعد از بیواکنشی تو خوردن هات چاکلت بود.حوصله کارفرما را ندارم بعدتر حوصله همکار های تخمی ترم.ذهنم فوق العاده بهم ریخته و انگار دارم بعد از دیدن تو با آن پیرمرد و پیرزن می‌میرم.

+ تاريخ دوشنبه ۱۴۰۲/۰۵/۰۹ساعت 22:9 به قلم خانوم ساکورا |

عزیزکم امروز درد کشیدی وقتی از عصب کشی برگشتی ترجیح میدادی تا بمیری می‌دونی که دفعه بعد درد زیادی تجربه می‌کنی درد خیلی زیادی.تو تنهایی درد می‌کشی پس چرا بهم قول نمی‌دی خوب زندگی کنی مگه بقیه حتی نزدیک‌ترین آدم ها به تو متوجه دردت هستن یا با تو درد می‌کشن؟؟؟!نه نیستن!!!!عزیزکم کاش میشد برات بمیرم.چقدر همه چیز داره تو رو فشار میده ؟!فکر می‌کنی خدایی وجود داره عزیزکم؟!اگه داره کاشفقطازت توقع داشت گیلاس پشت گوشت داشته باشی وسعر بخونی اگه داره پس چرا لطافت روحت داره میمیره؟؟!عزیزکم خودتم خوب می‌دونی بعد ازاین درد ها تو آدم سابق نیستی درست مثل قبل این درد ها درست مثل قبل اینکه به آدما بی اعتماد بشی.عزیزکم من دوستت دارم فقط من.

+ تاريخ دوشنبه ۱۴۰۲/۰۵/۰۲ساعت 23:36 به قلم خانوم ساکورا |