شاید این آخرین پست سال دو باشه.سال دو.سال دو لعنتی خوشحالم داری میری هرچند از من غلبه گر خزنده ساخته ولی میخوام بعد از این یه پرنده باشم و به زمینی ها و دغدغه هاشون فکر نکنم.سال دو ازت ممنونم که ادمایغ پوشالی حذف شدن.ازت ممنونم که خوبم.هرچند آخر سالی غمگینم که خب یکم به اون آدم های پوشالی هم ربط داره.سال سه سوار اژدها میشم.
هر کدوم یه جور با رنجش کنار اومد
من نوشتم و گریه کردم و تام اودل گوش کردم.
م خوابید.
اون یکی م هم اسم ها رو توی دفتر خاطرات خط خطی کرد.
ولی من فکر کردم با این بدم درد و حال داغون مثل شب اولی که از ی برگشتم مسواک نزنم.
میدونم قدر زندگیو نمیدونم دست خودم نیست انگار افتادم توی یه توپ کمباد و نجات پیدا کردنم سخته.
ولی فردا صبح باید یه آدم دیگه باشی باید قرص ناشتا بخوری بعدم صبحونه و ادامه روز.
بی حوصله ام.خودمدوطت ندارم به گذشته فکر کنم اما من که نمیتوانم جلو نوسخوار فکریموبگیرم.نمیدونم چیشد اینجوری شد.گاهی فکر میکنم تقصیرمنه حتما.بعد یادم میاد این اولین بار نیست.دوست دارم همون دختر اون سال ها باشم تا برام مهم نباشه.تف به پیتزا خونگی چند روز پیش دوباره مدام تهوع گرفتم.
یکی از بدترین پ های عمرم شروع شد بخاطر اختلاف زمانی که هورمون ها ایجاد کرد.درست یادمه اوایل که کرونا گرفتم همینقدر وحشیانه ریزش مو داشتم.حالم خوب نیست و صدای بارون واقعا آرومم نمیکنه.
دیشب باد دوچرخه و اون قول زبونی که گفتم افتادم.
اما نه من شبیه همه فیلم های مینیمال اون کارگردان کره ای هستم.اره من اون زنه هستم.
از هفت صبح بیدارم اما نمیتونم برم.نمیدونم ساید چون تنها قراره برم اینجوریم.اصلا حس خوبی نیست در واقع مردد هستم که برم.چون آخرین جایی که رفتم گفتن برم به جای دیگه.نمیدونم واقعا ذهنم داره سیر احمقانه و درد ناکی تحمل میکنه.داشاک فکر میکردم ما نباید اینجا باشیم.داستم فکر میکردم بهتر بود تصمیم دیگه ای بگیرم.من اندوهگینم به اندازه وسعت این دنیا.به اندازه تمام نقش های خوبی که در فیلم ها برای بقا تلاش میکنند من نیز به اندازه آنها روزی زندگی را دوست داشتم.من هم فکر میکردم کافیست از همه چیز زنده بیرون بیایی. همانجایی که از خواب روز و شب ب افتادی مرده ای.من نیز دلیل کشیدن خودم بر زمین سرد و سخت زمستان را نمیدانم.حالا هرقدر هم که لقا برایم مهم باشد پس مسأله تحمل کردن چه میشود.مگر نه همین تحمل های افراطی مرا به اینجا کشانده.
حتی دلم گفتن و نوشتن کاش نمیرود.انتهای شانه ام که به گردنم وصل میشود درد میکند از درد های صبحگاهی که آزارم میدهد.نمیدونم چرا امروز نمیرم.فقط احساس کردم چند لایه عمیق من ضعیف تر از دیروز ها هستم.
به گذشته فکر میکنم زندگی بیشتر برام حس ریشخند تداعی میکنه حس دهان کجی از دهان بزرگسال ها.بعصی صبح ها که حالم خوب نیست مثل الان یاد صبح های سرویس هنرستان هنر میفتم یاد صبح هایی که گذشتن اما زندگی منو نگذروندند.
چرا این اسفند شبیه اسفند های ۶ و ۸ سال پیشه برام.چرا هیچ اثری از تغییر در هیچ بعدی دیده نمیشه؟جز تحلیل جز تحلیل رفتن.
من میخوام برگردم به اون روز از بچگیام که طبقه پایین شهر کتاب تو بخش کتاب بچه ها با مامانم راه میرفتیم.همه اون کتاب ها و بوهاشون.من میخوام اونجوری باشم.ازاد لش رها.احساس خفگی میکنم یعنی زندگی بهم حس خفگی میده.در واقع چالش های زندگی.
بخدا امروز شهودم داشت بهم میگفت نیومدی به دنیا که یه ذره بهت خوش بگذره ؟؟؟
چرا آنقدر سخت زندگی میکنی.
الآنم دلم میخواد گریه کنم.واقعا الان وقت این چیزها نبود.وقت خریدن من روزمین سرد نبود.اره پنج ماه تا کابوس بعدی واقعاً دلم نمیخواهد.هیچکس نمیغمه تو این چند ماه چقدر گریه ای و له بودم.چندبار آرزو کردم کاش دیگه نباشم تا تحمل کردن.
اره واقعاً حتی بچگی آسوده ای هم نداری که بهش پناه ببری.
بیت بریم اون روزی که باید میرفتیم مهد کودک برا عکاسی.
نمیدونید تجربه دوباره تجربه های بد چقدر ترسناکه
الان فهمیدم احتمال داره اون تجربه این چند ماه رو ذراشل کوچکتر چند ماه دیگه داشته باشم.میترسم هیچکس نمیفهمه درونت چیه و چی میگذره.واقعل
ا زنده موندن آنقدر مهمه زندگی چی ؟
تا اینجا مگه چیبهم داده که تقلا میکنم؟؟
زندگی یک اتفاق رمانتیک نیست.زنذگی یک جنگ .هر لحظه میجنگی تا سالم باشی عاشق باشی خوشبخت باشی.گاهیهم فکر میکنی همه اینا قراره چیکار کنن.تهش مگه چیه که خودم به به این در اون در بزنم.حتبگاهی فکر میکنی اون لحظه که به آرزوهات برسی احساس خوشبختی میکنی یا نه؟؟؟
تو روز دو تا فیلم میبینم عجیبه همه این فیلم های این چند روز اخیر با توجه به شرایط پیش اومده با ف و ح و عوضی بازی های ناگهانی شون انگار این فیلما بهم میگن بببین اینا هم سختشونه اما بعدش تموم میشه.چیزیکه من کمتر بهش معتقدم یعنی تموم شدن سختی موردنظر.
نمیدونم از کی اینجوری شدم فقط دوست ندارم هیچ کاری کنم حتی بردن اشغال بیرون.
حس میکنم افسرده ام.امروز فیلم هیچکس نمیداند دیدم.ناراخت ترم کرد.وقایع مصور تلخ هستند.
دهنم تلخه.یک ماه از ی گذشت.امروز بعد خوردن سمبوسه های تخمی بالا آوردم.انگار دیگه با سیب زمینی پخته مشکل دارم.حالم بده.سرم درد میکنه.پشت گوشامم.
ولی از همه بدتر اون اضطراب صبحگاهی بود درحالیکه من ملکه خواب صبح هستم چشمامو باز کردم من نکردم در واقع ذهنم مجبورم کرد و بهم گفت خب حالا چی قراره چیکار بکنی چی میشه نگو که نمیترسی؟؟؟؟؟؟!
طولی نکشید که از حالت های میم فهمیدم اونم میترسه از تغییر شرایط میترسه من بهش گفتم نترسه بهش گفتم همه چیز قابل تغییره.
تقصیر منه.من نتوانستم کاری کنم ترس احوالات به اون منتقل نشه.من نتونستم.بقیه هم نتونستن.
حالا منیکه سخت تر از اینم دیدم میترسم اره من همون نه ساله گریونم.اونشب تو رختخواب گریه کردم.پدر چ مادرم هیچ وقت یقه آدمی که اشکم در آورد نگرفتن.من واقعاً خسته ام.نن اشباع شدم از چیزهایی که باید تو زندگی تحمل کرد.
خودمم از این حال ناله وار خسته ام.اما نمیدونم چیکار کنم.مصطربم.
نمیدونم کی و کجا بالاخره میفهمی برای کسی اونقدر مهم نیستی اره خودت از تصور نبودنت تو این دنیا با اینکه دوستش نداری ممکنه اشک بریزی اما کسی برات اشک نمیریزه کسی نگران نیست تو دیگه نباشی کسی براش مهم نیست.اما داشتم فکر میکردم مادربزرگم همیشه به خاله پولدارم و داییم میگه بنظر ناراحت میای نه باید بگی چرا ناراحتی اما من همیشه ناراحت بودم اما هیچوقت از من پرسیده نشد.
نیاز دارم اون کاریکه تو فیلم کیت وینسلت و کری اتفاق افتاد بیوفته تا یادم نیاد این کیه اون کیه.
مکان: رختخواب
زمان:زمستان شب
اثر:زنی در برف موسیقی iday_slince
نوافن خوردم سردرد دارم هزار فکر دارند سرم را سوراخ میکنند نمیدانم چطور از این آدم ها دور شوم آنها دارند من را تمام میکنند چرا راهی نمیبینم.
دیشب همش خواب میدیدم انژوکت تو دستمه و منتظر دکترم.
سلام دوست دارم امروز گل عروس بودم یا دسته گل یه عروس بودم و پرتم میکرد و گل میرسید به یه دختر زیبا که گل رو میداد به پارتنرش.نه ولی من یه آدمم که دارم یکی از کتاب های موراکامی به اسم عجایب دنیا و اینها رو میخونم و درست نمیفهمم چی میگه انگار منو توهمی تر از قبل کرده.بعد بقیه آرم میپرسن راستشو بگو تو این مدت چرا آنقدر خوابی نکنه چیزی میزنی.
اره واقعا خاک بر سر من که هنوز چیزی نزدم.
دکتر
یه چیزایی هم هست که اگه از یه نفر بببینم اونم تو خانواده و آدمای نزدیک دیگه ممکنه تا ابد از طرف عنم بگیره.