شاید تو آخرین آدمی بودی که زیر دینش بودن آنقدر حالمو بد میکرد. ولی شدی غالب ترین.

+ تاريخ سه شنبه ۱۴۰۳/۱۱/۳۰ساعت 0:31 به قلم خانوم ساکورا |

کی می‌دونه وقتی این آهنگ به پلی چندمس می‌رسه به چی فکرمیکنم؟!کی می‌دونه دقیقه بیست منو به چه دردی می‌بره . کسی چه می‌دونه امشب و دیشب و هرشب چقدر به نبودن تو این دنیا فکر می‌کنی.

کسی چه می‌دونه چقدر ادای آدمایی که به نظر میاد به چیزی فکر نمی‌کنن درآوردن چقدر سخت می‌تونه باشه.

کسی چه می‌دونه ته این موسیقی تموم میشی یا نه؟!

+ تاريخ سه شنبه ۱۴۰۳/۱۱/۳۰ساعت 0:25 به قلم خانوم ساکورا |

داشتم آهنگ strange از cesrele گوش میدادم. حس آشفتگی و ویرانی بهم هجوم آورده ناراحت و غمگینم و دلم میخواد تمو بشم

بعدش نیونگ شیک خوند.

سرم درد می‌کنه و نوافن ندارم

حس بگایی بدی داره مهم.

+ تاريخ سه شنبه ۱۴۰۳/۱۱/۳۰ساعت 0:22 به قلم خانوم ساکورا |

درد خیلی شدیدی پشت قفسه سینه احساس میکنم قبلا برام پیش اومده اما امشب این سومین باره

. نمدونم چه مرگم هساگه بمیرم فقط دلم برای این ددلاین میسوزه

+ تاريخ چهارشنبه ۱۴۰۳/۱۱/۲۴ساعت 3:3 به قلم خانوم ساکورا |

نگاه کن زندگی واقعا بی رویه امروز تعطیل شده بود بیرون نرفتم الان اما پنجره باز کردم به سرمای وحشی قشنگی به صورتم خورد. خدا رو شکر فردا تعطیل نیست و میرم کتابخونه. من دارم برای یه امتحان آماده میشم نه نه آیلتس و امثال اون نیست درواقع آزمون دیگه آیه. بعد همه این مفاد رو بارها خودم اما هنوز یه جاهایش منو گیر میندازه. بهرحال حالیکه قبولم نشم مشکلی نداره. چون من دارم چیزهایی که سرسری رد کردم میخونم. زندگی بی‌روحه‌

تنم برای کافئین زار میرنه اما فعلا این موقع رنزنمیتونم بخورم. سرم و گردنم و شونه ام درد می‌کنه و هربار که می‌خوابم آنی میپرم.

خواستم بگم من اینروزا دارم مثل کرونا زندگی میکنم.

+ تاريخ شنبه ۱۴۰۳/۱۱/۲۰ساعت 20:44 به قلم خانوم ساکورا |

نفسم سنگینه. راستش اصلا خوب نیستم مدام روزها بیرونم الآنم یخ مورچه‌ داره گردنمو گاز میگیره.امروز برای تسویه رفته بودم و باز از این موقعیت‌ حالم تخیلی شد. مخصوصاً که باید برای کارفرما برگه تشریح انجام میدادمو آخرش بهم گفت عمدی از دو تا پنج علافت کردم.

قلبم داره به درد میاد.

حس میکنم دلیلی برای این همه تحمل وجود ندارد بعد دراحاهای زندگی درامای جدید م. همسایه و آقای م.. و اصلا یه درصد به این فکر میکنم که داره چه اتفاقی می افته باورم نمیشه که کائنات چه پکیج از رنجو تا این سال برام آماده کرده انگار من خدای کارما باشم.

+ تاريخ پنجشنبه ۱۴۰۳/۱۱/۱۱ساعت 2:1 به قلم خانوم ساکورا |

خیلی ناراحتم. سر آخرین کارم یه دختری بود که واقعا تو مخم بود دروغگو بود و به بقیه زور می‌گفت البته به من که کارم فرق داشت نه چندان. بعد این آدم خیلی اثر داشت تو تصمیم های اونجا و من به وضوح می‌فهمیدم. دوست دارم خفه بشه و قهوه ای بشه همونجا. دوست دارم همه بفهمن اونی نیست که نشون میده. دوست دارم همه بدونن که روی خریداش جنس اضافی می‌زاره یا به برادرش کرایه راه خوردنی میده بدون فیش زدن. دوست دارم گوه های اضافی که خورده باعث بشه بمیره.

+ تاريخ دوشنبه ۱۴۰۳/۱۱/۰۸ساعت 22:42 به قلم خانوم ساکورا |

مامان تو شدی همون پدری برام که هر لحظه زندگی باهاش ترسناکدو سرد بود. از امروز تو و تون برای من یکنفرید.

من نمیتونم فراموش کنم که چقدر نزاع خونگی منو یاد تروما خاک بندازه

+ تاريخ دوشنبه ۱۴۰۳/۱۱/۰۸ساعت 21:51 به قلم خانوم ساکورا |

امروز همش یاد بچگی هام میفتم و دلم میخواد گریه کنم برای خودم.

+ تاريخ یکشنبه ۱۴۰۳/۱۱/۰۷ساعت 4:0 به قلم خانوم ساکورا |