یه اتفاق غیرمنتظره واو

تینک

توی تهران تخیلی.

یعنی همو می‌بینیم ؟

نه اشتباه نشه تینک الان فقط یه دوسته.

همیشه فقط ی دوست بوده

+ تاريخ پنجشنبه ۱۴۰۳/۰۶/۲۹ساعت 13:28 به قلم خانوم ساکورا |

نمی‌دونم شواهد نشون می‌ده همه چیز به انتها رسیده من و م و م و م. امروز هم دراما با دان برای حقوق. نمی‌دونم دیگه کشش ندارم به زندگی. زندگی هم به من نداره.

+ تاريخ سه شنبه ۱۴۰۳/۰۶/۲۷ساعت 23:59 به قلم خانوم ساکورا |

خسته ام. نمی‌دونم کنه سردمه عصر دل درد داشتم و لرز کردم و خوابم نمیره.دیشب چهار ساعت خوابیدم و شاید برای اونه شایدم نه‌

از آدما بدم میاد راستش از اون خویا هم بدم میاد وقتی خوب های قبلی هم الکین معلومه بدم میاد. نمی‌دونم شاید برای نخوردم قرصه. نمیتونم نشون ندم که از آدما زیاد خوشم نمیاد. جلوم خشک شده حالا که قمر میکنم شاید سه چهار بار تو ماه قرص نخوردم.

امروز حالم اگه بخوام به نوع وخامت بگم شبیه رنزییمد که بعد دوروز از بیمارستان برگشتم و تنها بودم همون شبی که مسواک نزدم.

وای من چقدر تخمل میکنم میدونید تو اون روزا. همش تحمل میکردم همشفکر میکردم چرا زندگیم درگیر چیزهای تحملی و گذر زمانه.

امروز اون لحظه که خوابم داشت میبرد میم می‌گفت باید بیای فلان چیز بنویسی و من فقطذوست داشتم بمیرم ولی کاری نکنم. آخرم ننوشتم اما جدیدا آدما راحت بهم فشار میارن.

نمی‌دونم ولی حس‌میکنم موقع نوشتن این متن وقهی کوسن پینه دوز پاره بغل حزذم دهنم بازه و گلوم خشک شده و یادم میاد چندروز پیش هم داشت می‌گفت باید فلان زنگو بزنی.

راستش ذخیایخسته تر از اونیم که بخوام به چیزی غیر از همین خزیدن روزانه که داره جونمو میگیره فکرکنم.

+ تاريخ سه شنبه ۱۴۰۳/۰۶/۲۷ساعت 2:1 به قلم خانوم ساکورا |

امشب گریه با دیدن کلیپ گربه ای که بچشو برد به اونی که بهش غذا میده نشون داد.

+ تاريخ دوشنبه ۱۴۰۳/۰۶/۲۶ساعت 2:4 به قلم خانوم ساکورا |

عزیزکم لجو‌تو چی غرق میشی وقتی با فاصله‌ای از صندلی یکنفره بی آرتی توی شیشه نورابی به خودت نگاه میکنی؟ایا میبینی انگار زیباتری توی غروب آبی و تاریک تو هم تاریکی بیشتر از هر لحظه ای تاریخی وجودت حس می‌کنی حتی اون تلخی افراطی درونت که کسی نمی‌بینه. انگار نهنگی باشی که غذای تلخ خورده. انگار چیهیرو باشی با هیولای بی شکل از قطار روی آب رد بشی تا به خواهر مادربزرگ هیولا برسی. عزیزم حتی اون چیهیرو توی فیلم باشی و هر روز بنتو بفروشی. به مقصد رسیدیم باید چشماتو از نور آبی روی پنجره از این غروب روبه پاییز برداری و پیاده بشی. یادت باشه ممکنه بعد پیاده شدن یکم گم‌شیم ولی نترس عزیزکم. من برات take a moment to breathe پلی کردم. نگران نباش.

+ تاريخ جمعه ۱۴۰۳/۰۶/۲۳ساعت 1:19 به قلم خانوم ساکورا |

اینروزا همه چی شبیه خانوم ن شده برام.

دختره تو سریال ترکی

علیرضا آذر

دوست دختر پ

همه شبیه تو شدن. دلم تنگ میشه برای همه اون روزا.

+ تاريخ پنجشنبه ۱۴۰۳/۰۶/۲۲ساعت 1:33 به قلم خانوم ساکورا |

امشب غمگینم. دلیل های زیادی هست اما غمگین بودن امشبم اونا نیستن نمی‌دونم چیه فک کنم از گوش دادن آهنگ یانگوم شروع شد و انگار در یک چشم به هم زدن من بیست و چندساله شدم. چرا احساس میکنم اندازه سنم زندگی نکردم.

+ تاريخ پنجشنبه ۱۴۰۳/۰۶/۲۲ساعت 1:16 به قلم خانوم ساکورا |

امشب جوکر دیدم. نباید می‌دیدم قاطی شده با کافیین آیس موکا و ممککنه بکشتم‌.

از روزی که کارفرما سه ساعت بیشتر نگهم داشته.

+ تاريخ پنجشنبه ۱۴۰۳/۰۶/۰۸ساعت 0:48 به قلم خانوم ساکورا |

دوستت دارم و این به جنونم افزوده.

+ تاريخ جمعه ۱۴۰۳/۰۶/۰۲ساعت 0:51 به قلم خانوم ساکورا |