امسب سرده من سرماخوردم اما واقعا نمیخوام خورده باشم واقعا نمی‌خوام وسط سرماخوردگی تابستونی حال بدمو تحمل کنم وقتی بخار گرم زمستانی از بینی میاد بیرون اما تابستانه هنوز.

شاید برای این نیست اما حس میکنم بدنم یه زده و مثل یه چوب تکونش میدم و هر لحظه ران سمت راستم در شرف گرفتگی هست هرچند گردنم از گرفتگی رنج می‌بره..

پیرپسر دیدن برام شبیه اون‌روز فیلم کلاغ و خودکشی و سد بود.

شبیه بوی سیگار برای موها یا روی پوست دست.

خوابم نمیبره حوصله ندارم و همین.

+ تاريخ چهارشنبه ۱۴۰۴/۰۵/۲۲ساعت 3:33 به قلم خانوم ساکورا |

تمام روز منتظر شبم.وقتیکه شب میشه نمیخوابم

+ تاريخ پنجشنبه ۱۴۰۴/۰۵/۱۶ساعت 1:36 به قلم خانوم ساکورا |

دلم برای معلم پنجم دبستانم تنگ شده.

زنها توی زندگی من چیز جالبی نبودن از نزدیکترین تا دورترین همیشه آزارم دادن.

مطمئنم میدونید نزدیک تریم یعنی چی.

چرا یاد اون زن افتادم چون اون زن از مادرم هم بیشتر بهم اهمیت می‌داد و من خیلی دوستش داشتم. عاقل دانا و مهربان.

خیلی خسته ام.

می‌دونم اگر زیلو عوض نکنم تمومه.میدونم.

+ تاريخ دوشنبه ۱۴۰۴/۰۵/۱۳ساعت 13:16 به قلم خانوم ساکورا |

من وقت اینجا نوشتن ندارم جدا.

چون صدتا کانال دارم و اونجا هم کم میارم بنویسم.

حوصله ندارم به دستم مرطوب کننده بزنم.

از آدمای قدیمی زندگیم بدم میاد

کاش هیچوقت یادم نیفتن و سزاغتم میان و استاکم نکنن.

حتی از محیطهای قدیمی هم بیزارم.

+ تاريخ سه شنبه ۱۴۰۴/۰۵/۰۷ساعت 1:16 به قلم خانوم ساکورا |

نمی‌دونم کی و کجا میخواد نسل اینایی که با سرماخوردگی میان بیرون و بقیه رو مریض میکنم منقرض میشه.

عن خانوم عملا صدتا سرفه زد تو محیط عمومی کاش یک بزینه تو اون کنکورت که صد ماه دیگست و حتما از الان باید با مرضت بیای دهن بقیه رو سرویس کنی. آخه یه جا هم نیستی که هی راه میری و زر میزنی.

بعد بقیه میگن چیشد و فلان ادای اینا که آب پریده تو گلوش در میاره و ساعت ها داشت فین و اون و سرفه میکرد.

کاش قهوه ایش کرده بودم ناراحتم.

+ تاريخ دوشنبه ۱۴۰۴/۰۵/۰۶ساعت 1:17 به قلم خانوم ساکورا |