هر کدوم یه جور با رنجش کنار اومد
من نوشتم و گریه کردم و تام اودل گوش کردم.
م خوابید.
اون یکی م هم اسم ها رو توی دفتر خاطرات خط خطی کرد.
ولی من فکر کردم با این بدم درد و حال داغون مثل شب اولی که از ی برگشتم مسواک نزنم.
میدونم قدر زندگیو نمیدونم دست خودم نیست انگار افتادم توی یه توپ کمباد و نجات پیدا کردنم سخته.
ولی فردا صبح باید یه آدم دیگه باشی باید قرص ناشتا بخوری بعدم صبحونه و ادامه روز.