هر کدوم یه جور با رنجش کنار اومد

من نوشتم و گریه کردم و تام اودل گوش کردم.

م خوابید.

اون یکی م هم اسم ها رو توی دفتر خاطرات خط خطی کرد.

ولی من فکر کردم با این بدم درد و حال داغون مثل شب اولی که از ی برگشتم مسواک نزنم.

می‌دونم قدر زندگیو نمی‌دونم دست خودم نیست انگار افتادم توی یه توپ کمباد و نجات پیدا کردنم سخته.

ولی فردا صبح باید یه آدم دیگه باشی باید قرص ناشتا بخوری بعدم صبحونه و ادامه روز.

+ تاريخ پنجشنبه ۱۴۰۲/۱۲/۲۴ساعت 1:49 به قلم خانوم ساکورا |