پنج‌شنبه منتهی به جمعه.از کابوس های دیروز بعدازظهر رسیدم به خواب خوبی که قبل از بیدار شدن دیدم.کاش ادامه اون خوابو ببینم و بادم بمونه.امرپز کتاب خوندم و ی قسمت سریال دیدم ولی باید قبول کنم زندگیم دائما ته دیگ عدس پلو شفته ای که دوستش ندارمه.من واقعاً دیروز بهم ریختم چرا باید چیزی که منتسب کنه ور از باگ باشه ذتا من دیگه نخوامش چرا همش راه اشتباهی میرم.اصلا از کجا معلوم راه درستی وجود داره؟؟؟؟واقعا فروپاشی روحی تجربه کردم دیروز هم بخاطر اینکه دیگه شأن الان من این نیست دوم بخاطر اینکه اوضاع جوری که من خواستم پیش نرفت.

سوم به این موضوع ربطی ندارد اما انگار احساسات من رو عقربه هیجده سالگی مونده و برام ترسناکه.

+ تاريخ جمعه ۱۴۰۳/۰۱/۲۴ساعت 2:16 به قلم خانوم ساکورا |