عزیزم این منم وقتی تو راه برگشت موقع خون ن کتاب ولگردی با وقت قبلی به تو فکر میکنم.وقتی نور های کوچک از دور می‌بینم.وقتی می‌فهمم تو امروز سی‌ساله شدی و چقدر شبیه منی.عزیزم این منم که فرصت غنیمت می‌دونم و به تو فکر میکنم وقتی لغت زبان مبخونم وقتی لاک هامو پاک میکنم و دست هامو شیوه میکنم.من یه متلکم وحده که یک نفرم.من یکنفرم حتی وقتی به تو فکر میکنم و این ناراحتم می‌کنه اینکه این فکر کردن از من هنوزم یک شخص مفرد میسازه نه یک شخص جمع.عزبزم اگه بخوام اینجوری فکر کنم که کاش من اون جلگه ای بودم که تو رود کنارش بودی.من کوه بودم تو غروب.من یه بچه بودم و تو دوچرخه.عزیزم تو که نمیدونی آوریل چقدر قشنگه برام.شبیه توعه شبیه تو که شبیه سی‌ساله ها نیستی.

+ تاريخ یکشنبه ۱۴۰۳/۰۱/۲۶ساعت 23:8 به قلم خانوم ساکورا |